وانیاوانیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

وانیا

وانی بابا حمید رو سورپرایز می کنه!

وانیا جوون، دخترم بابا حمید شما به اقتضای شغلش روزهای پایانی سال رو تا دیر وقت کار می کنه. من و تو هم به خاطر اینکه تنها نمونیم  از جمعه اومدیم خونه ی آنه جی. تو این چند روز چون بابا حمید از صبح زود تا دیروقت مشغول کاره نمیتونه به ما سر بزنه، احساس کردم تو دلتنگ بابا شدی، منم تصمیم گرفتم تورو به همراهی دایی جون پیش بابا ببریم. لحظه ی دیدار تو و بابا خیلی جالب بود هر دوی شما ذوق زده شدید.این عکس رو هم تو آژانس بابا اینا گرفتیم.   ...
28 اسفند 1391

وانیا به خرید می رود!

دخترم، خرید لباس نو یکی از سنتهای دیرینه ی ایرانیان به مناسبت نوروز است. به لطف آنه جی تو سال نو چیزی لازم نداری ولی هیچ کدام از کفشهای سیسمونیت هنوز اندازت نیست، تصمیم گرفتم یک جفت کفش برات بخرم و ار اون جاییکه چنتا فروشگاه لوازم نی نی به خونمون خیلی نزدیکه تو رو توی کالسکه گذاشتم و با خاله جون و دایی جون به فروشگاههای نی نی سر زدیم و یک جفت کفش مشکی خال خال سفید گوگولی خریدیم.این عکس هم مال همون روزه و همون جور که می بینی در طول مسیر رفت وآمد خواب بودی. ...
27 اسفند 1391

شانس با ما یار بود

خانم یوسفی گفته بود عکسهای تو احتمال داره بعد از نوروز آماده بشه ولی از اونجایی که تو دختر خوش شانسی هستی خیلی سریع عکسات آماده شد و من رفتم تحویل گرفتم یکی از یکی خوشگلتر قربون دختره نازم برم یکی از عکسها رو دادیم به مامان جوون دوتاش مال مامان فرزان شد و little angel هم قسمت خاله سحر شد عکسی هم که اینجا گذاشتم مورد علاقه دایی جوون اته .     ...
23 اسفند 1391

تولد دایی جوون

وانیا جوون دخترم، امشب همه با هم یه جشن کوچولو به مناسبت تولد دایی جون براش گرفتیم. در سته که یه غم بزرگ دل هممونو آکنده کرده، چون دایی حسین تصادف کرده و دقیقاً همین امروز زیر تیغ جراحی رفته بود. به خاطر اینکه یه دونه دایی جوون بیشتر نداریم و سال اولیه که تو م ی تونی با لبخندت سالگرد ت ولدشو بهش تب ریک بگی این مهمونیه کوچولو رو براش ترتیب دادیم.تول د دایی جوونت مبارک!   ...
22 اسفند 1391

check up سه ماهگی

وانیا جوونم این ماه به خاطر اینکه مامان فرزان مسافرت رفته بود مراجعه به پزشک شما کمی با تاخیر انجام شد و ما دیروز شما رو بردیم ویزیت ماهیانه پیش دکتر استقامتی خدا رو شکر همه چیز مرتب بود ، وزن 6800 گرم ، قد 63 سانتی متر و دور سر 41 سانتی متر آقای دکتر بعد از معاینه تو گفت : به تغذیه تنها با شیر مادر ادامه دهید ، نم نم داری دختر خانومی برای خودت می شی . ...
22 اسفند 1391

روز تولد 17/09/91

اگه بخوام خاطرات روز تولد رو بگم اول باید از شب قبل اون شروع کنم پنج شنبه از صبح استرس شدیدی داشتم و با توجه به مشکلاتی که تو راه رفتن برایم بوجود آمده بود حتی قادر به انجام کارهای شخصی خودمم نبودم که به لطف همیشگی مامان فرزان همه کارهام انجام شد شب موقعی خواب فرا رسید اما دریغ از کمی احساس خواب آلودگی، دوست داشتم کسی دیگه هم عین من بیدار باشه که یکدفعه دیدم مامان فرزان تسبیح به دست بالا سر من نشسته نگرانی رو تو وجودش میخوندم  نگرانی اینکه نکنه به خاطر کم خونی بیش از اندازه من کار به تزریق خون برسه اون شب منو به یاد شبی می انداخت که برای آخرین بار در دوران تجرد تو خونه پدری خوابیده بودم بالاخره نزدیکهای صبح بود که خوابمون برد که با ص...
18 اسفند 1391

photo shooting

وانیا جوونم دخترم هفته پیش من و بابا حمید تصمیم گرفتیم تو را به یکی از آتلیه های کودک ببریم تا از دوران نوزادی تو چند تا عکس یادگاری بگیریم ، وقتی یک چرخی تو نت زدم یک آتلیه خوب  پیدا کردم  ( آتلیه عکاسی هیمن ) و برای 11/12/91 ساعت 4-6 وقت گرفتم البته فکر میکنم تصمیم درستی بود چون عکاسهای حرفه ای و دلسوری بودن یک زوج هنری و جهانگرد ( نسیم یوسفی - جعفر ادریسی ) قرار بود عکسات در حال خواب باش ولی علیرغم تلاشهای من و مامان فرزان یک ثانیه هم نخوابیدی بالاخره همه عکسها رو تو بیداری ازت گرفتن 150 -140 عکس که ما بعد از بررسی 10 تا رو برای چاپ انتخاب کردیم من احساس میکنم تو خیلی خسته شدی مامانی ما رو ببخش ولی ارزشش داشت آتلیه هم یکی ا...
18 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وانیا می باشد